در اردوگاه اسرای ایرانی عراقی ها اعلام کردند که اگر بلوک سیمانی بسازید به شما پول می دهیم. برادران رزمنده قبول نکردند چون می دانستند که از این بلوک سیمانی ها در مقابل رزمندگان استفاده خواهد شد. اما عناصر غیر رزمنده (عموماً ضد انقلاب) قبول کردند و بلوک می زدند. عراقی هم چهار ماه در را روی اسرای رزمنده بستند و فقط روزی دو بار در را باز می کردند برای آمار و کتک زدن و به قصد کشت کتک می زدند. بعد از چهار ماه فرمانده اردوگاه که سرسختی و مقاومت بچه ها را دیده بود آمد و گفت: شما بلوک نزنید اما بگوئید می زنیم « اشکول اُشتُغل» اما بچه می گفتند «مُشتغل» بلوک نمی زنیم. یکی از بچه های بسیجی که خیلی تحت فشار قرار گرفته بود از لای جمعیت گفت : ما بلوک می زنیم اما پول نمی گیریم. همه بچه ها تعجب زده شدند که چطور
یک نفر زحمات چهارماهه آنها را بر باد می دهد. ناگهان بسیجی غلام بیگ مشهدی از ته آسایشگاه جلو آمد و همینطور که عصبانی بود و یک شیء را از جیبش بیرون می آورد ، و آن شیء یک تیغ تیز بود که قبلاً آماده کرده بود، گفت من دستی را که برای عراقی ها کار کند را می برم و تیغ را برانگشت خود انداخت و انگشت خود را شروع به بریدن کرد و سعی داشت استخوان انگشت را از مچش جدا کند . افسران شجاع عراقی با دیدن این صحنه به شدت ترسیدند و پا به فرار گذاشتند به طوری که فرمانده اردوگاه لای در آسایشگاه له شد. بعد بچه ها بلافاصله آمدند جلوی غلام بیک را گرفتند و نگذاشتند که انگشت خودش را قطع کند.
فرمانده عراقی بعدها اعتراف کرد که ما اسیر شما بودیم و نه شما اسیر ما.
بعد ها آقای ابوترابی آمد و شیوه مبارزه را عوض کرد.
در شرایط سخت اسارت که شرایط بر برادران تنگ می آمد یک پیرمرد اصفهانی با لهجه اصفهانی می گفت" برادران باوِر کنید که خدا از صدام بزرگتر است ، باوِر کنید که خدا از آمریکا بزرگتر است". این حرفی بود که یک بچه هم می توانست بگوید اما تأثیر روانی بسیاری روی بچه ها گذاشت.
فرمانده
عراقی گفته بود اگر به من بگویند که اسرای ایرانی هواپیما بسازند و فرار
کنند من تعجب نمی کنم. ما در آسایشگاه نمایشگاه دهه فجر دیدیم که در جمهوری
اسلامی تا به حال ندیدیم.
صفحه اول کیهان که تیتر «امام آمد»
داشت در نمایشگاه بود که من نفهمیدم این طراحی بود یا اینکه از ایران با پست
آورده بودند. عکس یک کودک آفریقایی بود که یک قطره اشک در گوشه چشمش بود و
خیلی برایم سؤال بود که این تصویر چه سنخیتی با نمایشگاه دهه فجر دارد وقتی
دقت کردم دیدم تصویر حضرت اما را با سیاه قلم در قطره اشک ترسیم کرده است.
در نمایشگاه دهه فجر که سیستم صوتی و ... نبود، 30 نفر مرتباً آوا ها و
نواهای انقلابی می خواندند، 20 نفر می خواندند و 10 نفر دیگر هم جایگزین
می شدند و اینطوری در تمام روز آواز های انقلابی خوانده می شد و کمبود امکانات سیستم صوتی جبران می گردید.