به موسی گفتند: شورای نظامی تشکیل شده، تو را بگیرند و اعدام کنند. اعدام انقلابی، صحرایی، فرار کن. «فَاخْرُج» (قصص/20) «فخََرَجَ مِنهَْا خَائفًا یترََقَّب» (قصص/21) موسی هم از منطقه حکومت فرعون به منطقه مدین رفت، قبل از آنکه وارد شود دید بیرون شهر چوپانها دارند بزغالهها و گوسفندهایشان را آب میدهند ولی دو تا دختر هم یک کنار ایستادند، با اینکه خودش تحت تعقیب و فراری بود، نزد دخترها رفت. گفت: خانمها چرا شما کنار ایستادند؟ گفتند: پدر ما پیر است نمیتواند چوپانی کند. ما دو تا دختر با هم چوپانی میکنیم. آمدیم آب بدهیم، الآن سر چشمه برویم تن ما به تن مردان میخورد. و ما ایستادیم که تن ما به آنان نخورد. خوب از خود این معلوم میشود که طوری نیست زن کار بکند، اما تنهاش به تنه مردها نخورد.
امسال 900 نفر اساتید دانشگاه جمع شده بودند، من هم دعوت شدم. گفتم: موضوع چیست؟ گفتند: اسلامی کردن دانشگاه! گفتم: راست میگویید یا شوخی میکنید؟ گفتند: نه! استاد دانشگاه که شوخی با کسی ندارد. گفتیم: آنجایی که ممکن است دختر و پسرها ساعتهایشان فرق کند. 7 تا 10 پسرها بیایند. 10 تا یک بعد از ظهر دخترها بیایند. صبح و ظهر کنید. البته یک جاهایی استاد کم داریم، اتاق نیست. استاد نیست. اگر شرایط، شرایطی است که نمیشود در یک کلاس بنشینند. من خودم در یک کلاس هستم، هم خواهرها هستند و هم برادرها. اما تا آنجایی که میشود از هم جدا کنند.
بالاخره گفتند ما بزغالههایمان را آب نمیدهیم تا مردها بروند. موسی گفت: من حق شما را میگیرم. بزغالهها و میشها را از دخترها گرفت، و رفت آب داد. آنوقت خدا از این آب دادن تعریف کرده است. حالا ببینیم خدا از سازمان آب ایران هم تعریف میکند یا نه. یک آدم فراری دو تا بزغاله را آب داد. ببینید خدا چه کرده است؟
منبع: مرصاد